Hamidreza Ghorbani Kargare Sadeh

من یه کارگر ساده
هر روز با پای پیاده
میرم میگردم توو بازار
شاید باشه واسه من کار
جیبام چرا پرپول نمیشه
اینکه زندگی نمیشه
زنم که توو خونه منتظر
بچه بغلش هی میزنه زر

من میخوام یه خونه ای باشه
که فرش شیش متری توی حالش جا شه
یه کارگر روزای تکراری
تویی که پولداری چیکار با ما داری

من میدونم دیوونم
با این حال دارم شعر میخونم
خدا که سرش توی کارش
منم که تنهایی میرونم
بیکارم اینو خوب میدونم
صبح تا شب مگس میپرونم
میزنم سوت توی کوچه ها
دست کم بگم منم میخونم

من باختم بدجوریم باختم
خیلی ساده له شد هر چی که من ساختم
یه کارگر روزای اجباری
هرچی که دوس داری نه نمیشه نداری
میدونم از دیدت دیوونم
ولی واسه دوزار صبح تا شب بیرونم
خدا هم حال منو دیده
گفتم جای من باش میگفت نمیتونم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *